موضوع این مقاله تبیین ماهیت باور موجه است. از جمله قدیمیترین و شاید پرطرفدارترین نظریه در این باب نظریه مبناگروی است که بخش اول مقاله گلدمن به وارد آوردن ایراداتی بهگونهای خاص از این نظریه اختصاص دارد و استدلالهای گلدمن برای نظریه توجیه خود از دل همین ایرادات برمیخیزد. از نظر گلدمن باور موجه باوری است که محصول یک فرآیند شناختی قابل اعتماد باشد. اما حالتی را میتوان تصور کرد که فردی دلایل محکمی دارد که بنابر آنها مجموعهای از باورهایش محصول یک فرآیند شناختی غیرقابل اعتماد است درحالیکه فرآیند مذکور واقعاً قابل اعتماد است. در این حالت اینگونه باورها را بهطور شهودی موجه نمیدانیم ولی بنابر شکل ساده نظریه گلدمن باید آنها را موجه بدانیم؟ صورتبندی نهایی نظریه گلدمن در این مقاله شامل اصلاحیهای برای رفع این معضل است. نظریه توجیه گلدمن دارای دو ایراد اساسی است و خود وی نیز متذکر آنها میشود و سعی میکند پاسخی برای آنها فراهم آورد. ایراد اول نظریه گلدمن مسئله کلیت نام دارد؛ مسئله کلیت درخصوص ارائه معیاری برای انتخاب نوع فرآیند مربوط در مورد باور مورد بحث است. و ایراد دوم بهنام مسئله دامنه به این سؤال میپردازد که آیا قابل اعتماد بودن یک فرآیند تابعی از نسبت صدق - نرخ تولید باورهای صادق - در جهان واقعی است یا به عملکرد آن در جهانهای ممکن دیگر نیز وابسته است.
بدون تردید یکى از نظامهاى فلسفى بسیار مهّم مغرب زمین که شاید بتوان گفت نقطه عطفى در سیر تحوّل اندیشه غربى است، نظام فلسفى فیلسوف شهیر آلمانى، ایمانوئل کانت است. کانت در بخش اول کتاب نقد عقل محض به تجزیه و تحلیل قواى سه گانه انسان، یعنى حس، فاهمه و عقل پرداخته است. کانت در «جدل استعلایى» که به اعتقاد بعضى، مهمترین قسمت کتاب نقد عقل محض است، به تبیین و توضیح عقل، تصورات عقل و ربط و نسبت آن با حس و فاهمه پرداخته است. به اعتقاد کانت عقل دو کاربرد متمایز دارد؛ کاربرد منطقى و کاربرد محض(استعلایى). عقل داراى اصولى است که به وسیله آنها قواعد فاهمه را وحدت مىبخشد. این اصول، معرفتهاى کلّى پیشینى هستند که از مفاهیم محض عقل ناشى شدهاند، عقل به کمک اصول خود، احکام فاهمه را وحدت مىبخشد. کانت، عقل را به لحاظ کارکرد منطقىاش «قوه استنتاج» مىنامد. به اعتقاد کانت قوه عقل، کارکرد دیگرى نیز دارد که براساس آن عقل، اصلى بنیادین دارد که استعلایى است. این اصل بنیادین، عبارت است از این فرض که زنجیره مقدمات منطقى که عقل در کاربرد منطقى خود بدانها دست یافته بود، واقعا داراى یک حدّ نهایى نا مشروط است. به اعتقاد کانت عقل در سیر قهقرایى خود که بدنبال امر مطلق و نامشروط است، به مفاهیمى دست مىیابد که ما بازایى در تجربه ندارند. این مفاهیم را کانت «مفاهیم عقل محض» مىنامد. این مفاهیم کارکردى مثبت دارند که «نظام بخشى» است و کارکردى منفى دارند که «قوام بخشى» است، در طول این مقاله این دو کارکرد، توضیح داده شده است.
در این مقاله ابتدا میان منابع فردی شناخت و توجیه (مانند ادراک حسی و حافظه) و منابع اجتماعی آن (مانند گواهی) فرق گذاشته میشود و سپس بیان میشود که بخش اعظم دانستههای ما به مطالبی که دیگران به ما انتقال میدهند و بنابراین به گواهی آنها، وابسته است. در ادامه برخی مسائل درخصوص گواهی بررسی میشود و دربارة هر یک توضیحی مناسب ارائه میگردد. آن مسائل عبارتاند از: (الف) بررسی تفاوت گواهی رسمی و غیررسمی و نحوة دخالت هر کدام در شناخت و توجیه؛ (ب) چگونگی پیدایش باور مبتنی بر گواهی (روانشناسی گواهی) و شرح آرای استنتاجگرایان و غیراستنتاجگرایان؛ (ج) تعیین نوع و ماهیت شناخت و توجیه که محصول گواهی است و تذکر این مطلب که گواهی نمیتواند منبع اساسی برای شناخت و توجیه باشد ولی میتواند در انتقال آن تاثیرگذار باشد؛ (د) تعیین شرایطی که تحت تاثیر آنها گواهی میتواند در مخاطب خود شناخت و توجیه را پایهریزی نماید؛ (ه') نحوة وابستگی گواهی به باور و ادراک حسی؛ (و) روش توجیه مجموعه باورهای مبتنی بر گواهی.
در مجله ذهن شماره 5 مقالهای تحت عنوان "توجیه ترکیبی در حکمت سینوی و صدرایی" به چاپ رسید. این جستار حاوی سخن تازهای بود و آن این که اگر به میراث عظیم حکمت اسلامی نگاه متدیک و روش شناسانه داشته باشیم خواهیم دید که حکمت اسلامی در مساله توجیه از دو روش مبناگروی و انسجام گروی بهره برده است. این نوشتار سعی داشت بر این ادعا شواهدی عرضه کند و آن را امری پذیرفتنی تلقی نماید.
اما در همان مجله شماره 6 و 7 با نقدی مواجه شد. ناقد محترم تلاش کرده است تا چنین بنمایاند که حکمتاسلامی تک شیوهای است و تنها از روش مبناگروانه تبعیت میکند. این مقاله انتقادی، نقد خود را در دو بند گنجانده است که در این جا نخست نقدهای این دو بند ارزیابی میشود و سپس نکاتی چند به منظور نقدِنقد یا تحکیم اصل مدعا بیان خواهد شد.
تلاش ذهن بر این است که با یاری خداوند از این شماره به بعد بخشی از حجم نشریه به معرفی برخی از اصطلاحات معرفتشناسی، اختصاص یابد بیآنکه دربارة آنها داوری و قضاوت شود. در این میان ممکن است به تناسب بحث، در مواردی آثار و چکیدة آرای بعضی از معرفتشناسان نیز معرفی شود.
اهتمام نوشتار حاضر بررسى نشانهشناسى (Semiotics) از دیدگاه پرس است. نشانهشناسى پرس نظریهاى چند بعدى است که در زمینه مسائل معرفتشناسى، فلسفه ذهن، فلسفه زبان و متافیزیک کارآمد است. در نظر پرس اندیشه، خود، نشانه محسوب مىشود و با تفسیرى که از اندیشه و یا تصور دیگر به دست مىآید، معنادار مىشود. از نظر پرس هر نشانه داراى نسبتى سه گانه است که شامل خود نشانه (sign) مدلولش (opject) و تفسیر کننده (interprtant) است. بر همین اساس، پرس، سه تقسیم بندى از نشانه ارائه داد که نظام پایهاى سه مقولهاى هستى شناختى او را نشان مىدهد. او به ترتیب این سه مقوله را اولیت (firstness)، ثانویت (Secondness) و ثالثیت (Thirdness) نامید.
تعریف رایج معرفت نزد فیلسوفان غربی، باور صادق موجه است. تحلیل هریک از عناصر سهگانه این تعریف، بخشی از مباحث معرفتشناسی معاصر را تشکیل میدهد. در این میان مبحث «توجیه» در کانون توجه معرفتشناسان قرار دارد و مبناگرایی و انسجامگرایی، دو گرایش عمده در این مبحث بهشمار میآیند. مبناگرایان معتقدند برخی از باورها - که آنها را باورهای پایه یا بنیانی مینامند - در توجیه خود بر سایر باورها مبتنی نیستند و سایر باورها بهواسطة نسبتی که با این باورها دارند، موجه میشوند. ویلیام آلستون، معرفتشناس و فیلسوف دین معاصر در زمرة مبناگرایان قرار دارد. وی در مقاله حاضر، دوگونه مبناگرایی را از یکدیگر متمایز میکند: مبناگرایی ساده و مبناگرایی مضاعف. براساس مبناگرایی ساده، باورهای پایه بههیچ وجه تردیدناپذیر، اصلاحناپذیر و خطاناپذیر نیستند. آلستون اینگونه مبناگرایی را تنها شکل قابل دفاع این نظریه میداند و در این مقاله به اثبات ادعای خویش میپردازد.
بحث و پژوهش پیرامون معرفتشناسی و بهطور خاص توجیه معرفتی بستگی تام به منابع معرفت همچون عقل و تجربه و نیز اقسام گزارهها و تحلیل آنها دارد. و از اینرو مباحث مذکور، جایگاه ویژه و درخوری در این دانش دارند. در این نوشتار، مولف نامور، سعی کرده است تا دیدگاههای برجسته و مطرح معرفتشناسان متأخر غربی را در این زمینه تشریح و تبیین کند. وی ضمن بررسی گزارههای تحلیلی - ترکیبی و نسبت آنها با گزارههای پیشینی و پسینی از منظر کلاسیک - که از سوی کانت ابراز شده است - به بیان دو رهیافت تجربهگرایانه و قراردادگرایانه در این باب میپردازد و نقاط قوت و ضعف هر یک را نشان میدهد.
این مسأله که کدامیک از باورهای ما موجه است، یکی از مسائل مهم و مورد بحث در معرفت شناسی است. این مسأله پیشینه ای دیرینه دارد اما در عصر حاضر بیش از هر زمانی مورد توجه فیلسوفان معرفت شناس قرار گرفته است. تلاش این فیلسوفان معطوف به ارائه ملاک برای مقبولیت باورهاست. پلنتینجا و آنتونی کنّی آرای جدیدی در این زمینه دارند. اعتقاد به وجود خدا یکی از باورهای مورد بحث این دو فیلسوف بزرگ است. پلنتینجا این باور را پایه می داند و التزام به آن را برای معتقدان به خدا کاملاً معقول می شمارد. اما کنّی که دربارة وجود خدا فیلسوفی شکاک است، چنین باوری را پایه نمی داند. بنابراین از نظر او معتقدان به وجود خدا باید برای غیر معتقدان دلیل اقامه کنند. این مقاله به بررسی چالش میان این دو رأی می پردازد.
در مجله ذهن شماره 5 مقالهای تحت عنوان "توجیه ترکیبی در حکمت سینوی و صدرایی" به چاپ رسید. این جستار حاوی سخن تازهای بود و آن این که اگر به میراث عظیم حکمت اسلامی نگاه متدیک و روش شناسانه داشته باشیم خواهیم دید که حکمت اسلامی در مساله توجیه از دو روش مبناگروی و انسجام گروی بهره برده است. این نوشتار سعی داشت بر این ادعا شواهدی عرضه کند و آن را امری پذیرفتنی تلقی نماید.
اما در همان مجله شماره 6 و 7 با نقدی مواجه شد. ناقد محترم تلاش کرده است تا چنین بنمایاند که حکمتاسلامی تک شیوهای است و تنها از روش مبناگروانه تبعیت میکند. این مقاله انتقادی، نقد خود را در دو بند گنجانده است که در این جا نخست نقدهای این دو بند ارزیابی میشود و سپس نکاتی چند به منظور نقدِنقد یا تحکیم اصل مدعا بیان خواهد شد.
در این نوشتار، ابتدا دریافتهای حسی و احساسات انسانی همچون درد و لذت بهعنوان برخی از مصادیق علم حضوری برمبنای فلسفة اشراقی تبیین میشود و سپس جهات تمایز و اشتراک آنها با «معرفت از راه آشنایی» راسل و «شهود» برگسون مورد بررسی قرار میگیرند و ادامة بحث، اختصاص دارد به بررسی تطبیقی این نحوه از علم حضوری با برخی دیدگاههای ویتگنشتاین و جمعبندی نهایی و تاکید نویسنده بر رویکرد اشراقی مذکور.
ما دارای احوال نفسانی متنوعی از قبیلِ «امید»، «باور» و «شک» هستیم. گاهی این احوال متنوع که از رهیافتهای مختلفی حکایت میکنند، دارای محتوای نفسانی (mentalcontent) یکسانی هستند که از وضعِ امور بهگونهای خاص حکایت میکند.
ولی چه چیزی سبب شده است تا این احوال التفاتی تنها واجد این محتوای نفسانی خاص گردیده و مشتمل بر محتوای نفسانی دیگری نباشند.
مؤلف ابتدا نظریه تفسیر اساسی را مطرح نموده و از طریق آن سعی در کشف دنیای نفسانی و معنایی بومیان براساس مشاهدة رفتارشان میکند و در ادامه از «رهیافت ناواقعگرایی محتوایی» نام برده و به نقد و بررسی آن میپردازد. در مقابل این رهیافت «نسبیتگرایی محتوایی» قرار دارد که به جای قبول عدم قطعیت در وجود باور، وجود یا عدم یک باور را وابستة به یک نظام تفسیری میداند. پس از نقد و بررسی این دیدگاه، نویسنده به دفاع از یک رهیافت واقعگرایانه در باب احوال نفسانی پرداخته و آن را نوعی «واقعگرایی محتوایی» مینامد.
ادامة بحث، اختصاص به بررسی «رهیافتِ علی - تلازمی» دارد که براساس آن ریشة تفاوتِ در محتویات متفاوتی که به احوال نفسانی نسبت داده میشوند، در بیرون از سیستمهای ادراکی فاعلهای شناسایی دانسته شده و تفاوت در متعلَق عینی ادراک بهعنوان علتِ تفاوت در محتویات نفسانی معرفی میگردد. باورهایی که محتوایشان به دلیل ارتباط با خارج متعین شده باشند، باورهای دارای «محتوای باز یا گسترده» هستند که در مقابل باورهایی قرار دارند که محتوایشان صرفاً براساس امور درونی تعین یافتهاند. این باورها دارای محتوای «بسته یا محدود» هستند.
برای اثبات این عقیده که اکثر باورهای ما دارای «محتوای باز» هستند نویسنده به بررسی دو آزمایش فکری میپردازد و در پایان نتیجه میگیرد که بسیاری از باورها و دیگر احوال التفاتی ما، اگر نگوئیم همة آنها، دارای محتوای باز هستند که بوسیلة عواملی در بیرون از فاعل شناسایی متعین میگردند.
چکیده
امید به آینده و جاودانگى انسان، از اصول تمام ادیان الهى، نقطه عطف افکار فلسفه بشر و معنابخش زندگى دردآلود آدمى است . میزان و شدت اعتقاد به سرمدیت و جاویدبودن، سرنوشت انسان را در تصمیمگیرىهاى حساس و خطیر در مسیر زندگى، از آغاز تا پایان عمر رقم مىزند . از سوى دیگر، هراندازه تصور قانعکنندهترى از چگونگى زندگانى جاوید (زنده شدن مجدد) خود داشته باشیم، طبعا اطمینان قلبى بیشترى پیدا خواهیم کرد . حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام عطش خویش را در کسب اطلاع از چگونگى رستاخیز آدمیان، با تجربه عینى سیراب کرد، چرا که تصور و تصویر، ابزار تفکر، اندیشه و زمینهساز جهانبینى آدمى است .
این مقاله کوششى است در تبیین و دستیابى به فرضیهها و نظریه برتر و بهتر در سیر صعودى آدمیان و زندگانى جهان واپسین آنان . پس از بررسى فرضیههاى احتمالى و نظریههاى ارائه شده در ترسیم جاودانگى انسان سرانجام دیدگاه حکیم متاله صدرالمتالهین به عنوان نظریه برتر مورد اشاره قرار است .